مادر منشین چشم به ره برگذر امشب بر خانه پر مهر تو زین بعد نیایم آسوده بیارام و مکن فکر پسر را بر حلقه این خانه دگر پنجه نسایم با خواهر من نیز مگو : او به کجا رفت چون تازه جوان است و تحمل نتواند با دایه بگو : نصرت ، مهمان رفیقیست تا بستر من را سر ایوان نکشاند فانوس به درگاه میاویز! عزیزم تا دختر همسایه سر بام نخوابد چون عهد در این باره نهادیم من و او فانوس چو روشن شود آنجا بشتابد پیراهن من را به در خانه بیاویز تا مردم این شهر بدانند که بودم جز راه شهیدان وطن ره نسپردم جز نغمه آزادی شعری نسرودم اشعار مرا جمله به آن شاعره بسپار هر چند که کولی صفت از من برمیده است او پاک چودریاست تو ناپاک ندانش گرگ دهن آلوده و یوسف ندریده است ب گونه او بوسه بزن عشق من او بود یک لاله وحشی بنشان بر سر مویش باری گله ای گر به دلت مانده ز دستش او عشق من است آه ... میاور تو به رویش
کلمات کلیدی:
+نوشته شده در جمعه 89 خرداد 14ساعت 2:59 صبحتوسط مهسا_ز |
|
نظرات شما ()
About
مهسا_ز ببار باران من از همیشه بیشتر ببار...و هرگز مگذار تقدیر بودن زلالی ات را بگیرد...